بسمک العلی الاعلی
راوی: از لواسون تا میدون شهدا یک بند حرف زد. از مدیر بگیر تا کارشناس. حق همه رو گذاشت کف دستشون. یکی بیعرضه بود؛ یکی نابلد؛ یکی فرصتطلب؛ یکی تشنه قدرت و یکی هم جاهطلب.
- بله درست میگید. حق با شماس. اصلا اینا ناکارآمدَن.
- نه بابا اینطور هم نیست که شما میفرمایین. بالاخره معصوم که نیستیم. هر کسی ممکنه خطا کنه.
- حرفش رو تایید کن. فردا میره میگه بله فلانی گفته چقدر مدیرانمون بیعرضهن. چقدر جاهطلبن.
- تایید نکن! ولی سکوتم نکن که نامردیه و تو هم تو غیبتش شریکی.
- ببین عصر قبل رفتن مدیرِت یادته بهت تبریک گفت که کارمند نمونه شدیو قراره ازت تقدیر بشه؟
- اینکه تا دیروز سایهاتُ با تیر میزد و از هفته هشت روزش بدیت رو به رییست میگه، چطور شده که امروز باهات خوب شده که هیچ! داره بدی رییس و مدیر و کارشناس رو هم به تو میگه. کاسه زیر نیم کاسهشه که نهی پاتیل زیرشه.
- بسوزه پدر حسودی. داره میترکه تو نمونه شدی.
- ای بابا! آخه چه ربطی داره؟ اگر حسودیش شده بود که بدی بقیه رو پیش تو نمیگفت. میرفت بدی تو رو به بقیه میگفت. نذار وسوسه شی.
راوی: تو دعوای این دو تا من راوی بلا تکلیف مونده بودم. نه! شده بودم مهره شطرنج. کیش ......مات ...... کیش ....... مات .......
- همراهش بشی که تو هم بد کردی و اصلا نمیدونی حق کدومه باطل کدومه و چرا داره پشت سر دیگرون حرف میزنه. همراهش نشی خب اینا غیبته و تو نباید گوش بدی که باید بهش تذکر هم بدی.
- برو بابا! بذار هر چی میخواد بگه. تو مواظب کلاه خودت باش. بهترین فرصته که خودی نشون بدی و عزیز شی.
راوی : مخم داره سوت میکشه. به خودم گفتم: راوی جان بچه شترا رو دیدی؟ نه کوهان دارن که بار ببرن و نه شیر دارن که بشه دوشیدشون. حالا که نمیدونی حق با کیه و با کی نیست بهتره طوری رفتار کنی که ازت سوء استفاده نشه و بتونی از مخمصهای که برات هنوز مبهمه سربلند بیرون بیای. نه که شتر مرغ بشیها. نه! همون بچه شتر دو سه ساله. بذار قصه روشن شه تا بتونی درست تصمیم بگیری.
- برو بابا! اونوقت بهت میگه عجب ببو گلابی بودها.
- گول نخور. این بهترین برخورده. آفرین! این درسته. خوب فکری کردی. ای ول ای ول ......
نشنیدی میگن: کن فی الفتنه کابن اللبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب
لیست کل یادداشت های این وبلاگ